loading...
نو گرایان

من و دوستان بازدید : 3 پنجشنبه 18 آبان 1391 نظرات (0)
سیگارش خیس شده بود زیر بارون.هر چه فندک میزد روشن نمیشد.زنش رسید اول چترش را بالای سر مردش گرفت و بعد سیگاری از کیفش در آورد و با لبخند گذاشت گوشه لبش.بعد دستش گذاشت توی دست مردش و قدم زنان دور شدن.راننده تاکسی هم مثل من محو تماشایشان شده بود پشت چراغ قرمز.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 3
  • بازدید سال : 2
  • بازدید کلی : 112